دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای 1500تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پاسگاه ژاندارمری دارد و ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای 1500تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پاسگاه ژاندارمری دارد و ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بخش مرکزی میانۀ شهرستان میانه واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری میانه و هزارگزی راه شوسۀ میانه به خیاو و 3هزارگزی راه شوسۀ میانه به تهران. هوای آن معتدل و دارای 678 تن سکنه است. آب آن از گرم چای و محصول آن غلات، حبوبات، برنج و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بخش مرکزی میانۀ شهرستان میانه واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری میانه و هزارگزی راه شوسۀ میانه به خیاو و 3هزارگزی راه شوسۀ میانه به تهران. هوای آن معتدل و دارای 678 تن سکنه است. آب آن از گرم چای و محصول آن غلات، حبوبات، برنج و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 21000گزی شمال اسدآباد و 3000گزی شمال خاور پیرملو. هوای آن سردو دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 21000گزی شمال اسدآباد و 3000گزی شمال خاور پیرملو. هوای آن سردو دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
سیاح و مسافر. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راهزن. قطاع الطریق. (فرهنگ فارسی معین) : جهان آسوده شد از دزد و طرار ز کرد و لور و از ره گیر و عیار. (ویس و رامین). رجوع به راهگیر شود
سیاح و مسافر. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راهزن. قطاع الطریق. (فرهنگ فارسی معین) : جهان آسوده شد از دزد و طرار ز کرد و لور و از ره گیر و عیار. (ویس و رامین). رجوع به راهگیر شود
چقدر. چه اندازه. چه مقدار. و گاه بضرورت شعری دال ساکن را متحرک سازند چنانکه در بیت ذیل از صائب: شمع بالین خود از دیدۀ بیدار کنی گر بدانی چه قدرها بصفائی در خواب. صائب (از آنندراج)
چقدر. چه اندازه. چه مقدار. و گاه بضرورت شعری دال ساکن را متحرک سازند چنانکه در بیت ذیل از صائب: شمع بالین خود از دیدۀ بیدار کنی گر بدانی چه قدرها بصفائی در خواب. صائب (از آنندراج)
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) : در دلم غصۀ گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ندهد. خاقانی. کمند رومیان بر شکل زنجیر چو موی زنگیان گشته گره گیر. نظامی. سر زلف گره گیردلارام به دست آورد و رست از دست ایام. نظامی. زلفین مسلسلش گره گیر پیچیده چوحلقه های زنجیر. نظامی. خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. حافظ. ، گره دار. با گره: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه برهدف میراند چون تیر. نظامی. چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست. صائب (از آنندراج). رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) : در دلم غصۀ گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ندهد. خاقانی. کمند رومیان بر شکل زنجیر چو موی زنگیان گشته گره گیر. نظامی. سر زلف گره گیردلارام به دست آورد و رست از دست ایام. نظامی. زلفین مسلسلش گره گیر پیچیده چوحلقه های زنجیر. نظامی. خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. حافظ. ، گره دار. با گره: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه برهدف میراند چون تیر. نظامی. چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست. صائب (از آنندراج). رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
مخفف گاهگاه: مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. قرآن که مهین کلام دانند آن را گه گاه نه بردوام خوانند آن را. (منسوب به خیام). مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه. سوزنی. خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی منزل به فلک برآورد چون ماهی. خاقانی. با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم. حافظ. رجوع به گاهگاه شود
مخفف گاهگاه: مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. قرآن که مهین کلام دانند آن را گه گاه نه بردوام خوانند آن را. (منسوب به خیام). مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه. سوزنی. خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی منزل به فلک برآورد چون ماهی. خاقانی. با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم. حافظ. رجوع به گاهگاه شود
مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلۀ چراغ برند. گاز: خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست. میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلۀ چراغ برند. گاز: خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست. میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)